برج – داستانی از مادح نظری
برج مادح نظری میانه آسمان و زمین، چنگ انداخته بودم لای صفحه های سیمانی پیچ شده به برج و جای پایم را محکم کردم. وزنم را انداختم روی پای راستم و...
بیشتر بخوانیدDetailsبرج مادح نظری میانه آسمان و زمین، چنگ انداخته بودم لای صفحه های سیمانی پیچ شده به برج و جای پایم را محکم کردم. وزنم را انداختم روی پای راستم و...
بیشتر بخوانیدDetailsشورتکها مریم صدیق بالاخره که چه؟ باید بنویسی. قول دادهای. زیر لب به خودت ناسزا میگویی برای این قول. چند سال شده که ننوشتهای؟ کمی فکر میکنی و یک آن...
بیشتر بخوانیدDetailsبا درود و احترام: هر ساله، موقع اعلام نتایج مدارس نمونه دولتی که میشد، دل من از دل پدرمادر ها بیشتر میلرزید! لیست قبولی ها که به دبیرستان می رسید،...
بیشتر بخوانیدDetailsخیابان حافظ شهناز البرزی از تاکسی پیاده شدم، با کمی ترس و دودلی به سمت دیگر جاده رفتم. بعدازظهر یک روز بهاری بود. نسیم ملایمی میوزید ولی افتاب داغ بود....
بیشتر بخوانیدDetailsیک باغچه معمولی گیتا لاهیجی مهمترین ماجراهای یک باغچه زیبا طی سه هفته اتفاق افتاد و پس از آن همهچیز بطور ناگهانی آرام گرفت. صبح اولین روز هفته، هوا گرفته...
بیشتر بخوانیدDetailsتقصیر خودم بود انوشه رحیمی تقصیر شما نیست! تقصیر هیچکدامتان نیست! خودم مقصرم که برای تکوین شما هم نقشه کشیدم؛ نقشهای که نیمهکاره ماند. اینها را بهعنوان وصیت و یا...
بیشتر بخوانیدDetails© 2019 مجله شهروند دالاس