نکاتی چند در برررسی طبیعت و محیط زیست در نظام سرمایهداری – سیروس بینا
دکتر سیروس بینا استاد ممتاز اقتصاد در دانشگاه مینه سوتا است. وی در سال های دههی 2000 استاد مهمان مرکز پژوهشهای اجتماعی و تاریخ تطبیقی در دانشگاه “یو سی ال ا”؛ و در نیمهی نخست دههی 1990، استاد مهمان و پژوهشگر اقتصاد سیاسی و بحرانهای منطقهای مرکز تحقیقات خاورمیانه در دانشگاه هاروارد، به پژوهش و نگارش اشتغال داشته است. بسیاری از دانشمندان اقتصاد سیاسی در جهان، پروفسور بینا را در ردیف تئوریسین های برجستهی عصر ما به حساب آورده و از کارهای چهل و چند سالهی او در رشتههای گوناگون سیاست و اقتصاد، به ویژه بخش نفت، بهره گرفته اند.
دکتر بينا سال ها از فعالين كنفدراسيون جهانى دانشجويان ايرانى در آمريكا و نيز، مقارن قيام بهمن ٥٧، عهده دار سمت دبيرى سازمان سراسرى دانشجويان ١٩ بهمن در آمريكا بوده است.
پروفسور بینا واضع چند تئوری در اقتصاد سیاسی و روابط بین المللی میباشد: در بخش نفت – تئوریهای ارزش و قیمتگذاری، جهانی شدن، اجارهی تفاضلی، و نقش فروپاشی کارتل در قطع بند ناف سیاست خارجی آمریکا از نفت کارتلی؛ در حیطهی دوران گلوبالیزاسیون – جهانی شدن سرمایه، فروپاشی پاکس امریکانا (1979 – 1945)، تغییر بی بازگشت در موازنهی قدرت بینالمللی، و منطقه ی خاورمیانه؛ در بخش تکنولوژی – تئوری سرعت تغییر تکنولوژیک و رابطهی آن با مهارت و مهارتزدائی پی در پی نیروی کار در فرایند جهانی شدهی تولید؛ در مورد ایران – مصدق و چگونگی ملی شدن نفت، جنبش مشروطه و مفهوم “ملت”، علت اصلی کودتای آمریکائی/انگلیسی 28 مرداد 1332، چگونگی فرود شاه و فراز جمهوری اسلامی، نقش تحریم ها و دگردیسی جمهوری اسلامی. کارهای نوشتاری (از جمله ویرایش) دکتر بینا در چهار دههی گذشته شامل 8 کتاب (و بیش از 250 مقاله علمی در ژورنال های شناخته شدهی بین المللی) می باشد. کتاب ها شامل اقتصاد بحران نفت (1985)، سرمایه داری مدرن و ایدئولوژی اسلامی (1991 با دکتر حمید زنگنه)، کار مزدوری در پایان سده ی بیستم (1996)، نفت: ماشین زمان (چاپ دوم 2012)، تئوریهای بدیل رقابت در سرمایهداری: چالشی در مقابل ارتدوکسی (2013)، پیش در آمدی بر شالودهی اقتصاد سیاسی: نفت، جنگ، و جامعهی جهانی (2013). از کارهای ادبی بینا می توان کتاب شعر «خورشید و خاک» (1998) را نام برد. پروفسور بینا، همچنین، عضو شورای عالی اقتصاد دانان پشتیبان صلح و امنیت و ویراستار ژورنال انتقادی پژوهشهای بازرگانی و جامعه میباشد.
در این نوشتهی مختصر، سعی بر این است که از لزوم برخورد سیستماتیک و انتقادی به مفهوم طبیعت و محیط زیست در نظام سرمایهداری صحبت شود. بنابراین، هدف اصلی نگارنده، جلب نظر خواننده به تصویر بزرگ و توامان تمایلات حرکت سرمایه و چگونگی انباشت جهان شمول آن در حیطهی تولید در مقابل نظام اکولوژی (Ecosystem) و بیولوژی حیات (Biosphere) در مجموعهی جهان است. (۱) به عبارت دیگر، نحوهی تاثیرات متقابل و دامنهی تداخل دو سیستم، یعنی سیستم انباشت سرمایه و سیستم طبیعی و بیولوژیک حیات بشر، موضوع بحث حاضر را تشکیل میدهند.
در این دو حیطهی متفاوت، اما تنگاتنگ تاریخی، بشر همیشه با دو تضاد فراتاریخی (Trans- historical) روبرو بوده است:
۱) تضاد انسان و طبیعت؛
۲- تضاد انسان با انسان؛
این دو رابطهی دینامیک تضاد، به گونهای توامان، تاکنون تمام عرصههای تاریخ طبقاتی بشر را در بر گرفته است. چه، وجود این دو تضاد تنها از ویژگی نظام سرمایهداری نبوده، بلکه از ویژگیهای تمام فرماسیونهای طبقاتی در تاریخ بشر است. برای مثال، نظام قبیلهای سرخ پوستان – در منطقهای که بعداً آمریکا نام گرفت – تضاد خویش را با طبیعت فقط در محدودهی مصرف طبیعی تنظیم کرده و چون این نظام بر اساس سود و سرمایه بنیاد نیافته بود، شکار حیوانات وحشی و استفادهی مستقیم از منابع طبیعی تنها در حیطهی «ارزش مصرف» ارزیابی میشد. حتا با مراجعه به فرهنگ مدون و سرودههای مذهبی-فولکلری این قبایل، ستایش و هماهنگی آنها را میتوانیم به خوبی دریابیم. اما، زمانی که قارهی آمریکا به تسلط استعماری اروپائیان در آمد، شیرازهی این نظام قبیلهای ماقبل سرمایهداری نیز از هم فرو پاشید. از بازتابهای این از هم پاشیدگی، میتوان از رونق چشمگیر تجارت پوست با اروپائیان نام برد. در عرصهی مبارزهی انسان با انسان، از کشت و کشتار وحشیانهی سرخ پوستان توسط اروپائیان به ظاهر متمدن که بگذریم، نبردهای گوناگون درون قبیلهای و برون قبیلهای، همه و همه، از تضادهای شبهطبقاتی این گونه نیمه فرماسیونهای ماقبل سرمایهداری حکایت میکند.
در نظام سرمایهداری، اما این دو تضاد در انطباق با طبیعت و ویژگیهای انباشت سرمایه عمل میکنند و در عرصهی انکشاف، بحرانها و تحولات مرحلهای و ساختاری سرمایهداری خود را جلوهگر میسازند. پس لازم است، با برخوردی دقیق، متدیک و مشخص به نحوهی تاریخی شدن (یعنی سرمایهداری شدن) این دو تضاد و چگونگی عملکرد آنها بپردازیم؛ چه، گفت و گو در عرصهی فرا تاریخی هر چند لازم به نظر میرسد، اما به هیچ وجه برای شناخت مشخص دوران سرمایهداری کفایت نمیکند. نخستین مشاهدهی ما این است، که نظام سرمایهداری هدفی جز تسخیر و از درون تهی کردن طبیعت و محیط زیست و جانشین کردن ارگانیک مناسبات اجتماعی – اقتصادی – ایدئولوژیک خویش در آنها ندارد. این جانشینی، که خود نتیجهی انباشت سرمایه است، به طریقی سیستماتیک به دوبارهسازی (Reproduction) روابط سرمایهداری و ویژه سازی تاریخی آن و نیز جا زدن آن به معنای تمام تاریخ بشر عمل میکند. بدین جهت، مفهوم طبیعت (و محیط زیست) را باید به منزلهی عاملی درونی شده در نظام سرمایهداری به حساب آورد؛ اگر چه، در اصل، این خود نظامی جداگانه است.
چنان که می دانیم، نظام سرمایهداری در روند و حیطهی تولید خویش از دو وجه متمایز تولید کالایی عبور میکند:
۱) «ارزش مصرف» (use value)؛
۲) «ارزش مبادله» (exchange value)؛
در سرمایهداری، ارزش مصرف و ارزش مبادله، دو شرط لازم و کافی تولید کالاست. به همین جهت، تولید در سرمایهداری هم به تولید در نظامهای ماقبل خود شباهت دارد و هم ندارد. بدین معنی که تولید در تمام نظامهای پیشین اساساً به ارزش مصرف متکی بوده است، و اگر هم ارزش مبادله در کار بوده است (که بوده است)، اصولاً مبادله (و ارزش مبادله)، کاراکتر اصلی و طبیعت تولید این گونه نظامها را تشکیل نمیداده است. برای مثال، در قرون متمادی تجارت از راه دور و نیز تجارت داخلی در حاشیهی نظام فئودالی – در اروپا و یا در چین- ادامه داشته است. اما این گونه مبادلات، که خود نشان از روش تولید خرده کالایی دارند (petty commodity production )، نمیتوانند به منزلهی مناسبات اصلی اقتصادی – اجتماعی فئودالیزم به حساب آیند. تنها در نظام سرمایهداری است، که ما اساساً با مفهوم جهان شمول تولید به خاطر تولید روبرو هستیم؛ و نیز به همین مناسبت است، که انباشت سرمایه در خلال دامن زدن به تضادهای دو گانهی انسان با طبیعت و انسان با انسان، به منظور کسب سود جهت به دست آوردن سود بیشتر (و نه صرفاً به منظور ایجاد «ارزش مصرف») عمل میکند.
با این پیش گفتار، اکنون میتوان به چگونگی نقش طبیعت و روال طبیعی محیط زیست و رابطهی آشتی ناپذیر آنها با انباشت سرمایه پرداخت.
از مهمترین مقولههای مورد بحث محیط زیست و یا اکوسیستم، همانا ارزیابی انتقادی از مفهوم «تعادل» (Equilibrium) و رابطهی آن با سیستمهای گشاده (open system) – نظیر نظامهای بیولوژیک و بیواسفریک (Biospheric) – میباشد. مفهوم «تعادل» فیزیکی به معنای مدرن آن، البته از زمان اسحاق نیوتون ( ۱۶۴۲-۱۷۲۷) به یادگار مانده است. این مفهوم در فیزیک کیهانی و دیگر رشتههای جدید علمی، نظیر ترمودینامیک مدرن، دیگر خریداری ندارد؛ زیرا این خود تبلوری است مکانیکی، که از تجسم سیستمهای بسته و کنترل شده (closed system) – که از ابتداییترین نظریههای فیزیک کلاسیک است – ناشی میشود. اما جای تأسف است، که هنوز جمعی از علمای علوم اجتماعی و اقتصادی در پژوهشهای به اصطلاح علمی خود از این مفهوم مرده استفاده میکنند. نتیجهی این اشتباهات مفهومی، این است که کم و بیش در پژوهشهای مربوط به محیط زیست و بیواسفیر، این گونه سیستمها به مثابه نظامهایی قابل کنترل، «متعادل» و نیوتونی (و شبه نیوتونی) ارزیابی شده و دامنهی تغییرات آنها هنوز با توابع خطی (linear functions) محاسبه میگردد.
چنان که می دانیم، مفهوم «تعادل» در اندیشهی نیوتونی، هر گونه تغییر در ابتدای حرکت پدیدهها را منجر به حصول همان مقدار تغییر در انتهای حرکت میداند. و حال این که، با توجه به توسعهی چشم گیر علوم تجربی و نیز پژوهش بسیار در علم هواشناسی، اتمسفر شناسی و شناخت اکوسیستم، چنین مفهومی از پایه بی اساس است. مثلاً، پژوهشهای تجربی در علم هواشناسی در اوایل سالهای ۱۹۹۰ در ام. آی، تی (M.I.T) ، باعث ایجاد تجدید نظری قاطع در کاربرد مدلهای ریاضی خطی (linear models ) در بسیاری از علوم تجربی و اجتماعی شد. افزون بر این، این رشتهی پژوهشها بالاخره به پیدایش «تئوری کیاس» (Chaos theory ) انجامید، که در عین به هم ریختگی و عدم نظم و ترتیب، اما خود از نظمی دیالکتیکی و پیچیده برخوردار است. (۲) این مفهوم، ضمن منحل ساختن (unification) بسیاری از علوم تجربی، بر محور توابع غیر خطی (non-linear functions) کاربردی همه جانبه برای شناخت سیستمهای گشاده – نظیر انباشت در سرمایهداری و یا تحولات آتمسفریک و بیواسفریک در اکوسیستم – دارد. قبول چنین مفهومی، البته با کاربرد قانون معمول «احتمالات» (Bayesian theory)، که خود وسیلهای جهت پیشبینی بر اساس دادههای از پیش دانسته است، به بنبست کشانیده است. در نتیجه، مفهوم واقعی «عدم قابلیت دانستن امکان»، عدم دانستن وقوع احتمال – که خود به پیش شرط دانستن توزیع و تخصیص احتمالات گوناگون متکی است – را نیز در بر دارد.
نظام سرمایهداری از لحاظ چگونگی عملکرد و ایجاد مناسبات تولیدی و طبقاتی، یک نظام اجتماعی – تاریخی ویژه است. این نظام از یک طرف، به مکانیزم جهان شمول انباشت سرمایه و از طرف دیگر، به مبارزهی طبقاتی میان سرمایه دار و کارگر متکی است. بدین ترتیب، سرمایهداری فرماسیونی مکانیکی و از پیش تعیین شده نمیباشد، که مثلاً بتوان آن را با توابع خطی و یا با قانون معمول احتمالات نشان داد و با دادههای زمان گذشته، فرضاً آیندهی دقیق این نظام را پیش بینی کرد. (۳) نظام طبیعی محیط زیست نیز نظامی است گشاده و از پیش تعیین ناشده(open and non-determined system). به همین جهت، تغییرات کوچک افزون شده بر یک دیگر در آن میتوانند به تغییراتی بسیار بزرگ و ویران کننده بیانجامند. افزون بر این، حرکات متقابل و نحوه تداخل و تأثیر گذاری نیروهای حامل هر یک از این سیستمها بر یک دیگر میتواند به نتیجهی غیر قابل بازگشت، از جمله ویرانی کامل حیات بشر، در جهان بیانجامد.
سالها پیش، از آلبرت انشتین سئوال شده بود، که جنگ جهانی سوم چگونه اتفاق می افتد. وی چنین پاسخ داده بود:
«در مورد جنگ جهانی سوم من هیچ نمیدانم. اما این را می دانم که در جنگ جهانی چهارم، مردم با سنگ و چوب با یک دیگر به جنگ برمی خیزند.»
به نظر نگارنده، جهان امروز با سناریویی به مراتب اسفناکتر و خطرناکتر از جنگ اتمی روبرو است؛ زیرا ویرانی محیط طبیعی زیست، حاصل یک اشتباه و دو اشتباه نیست؛ هم چنین این ویرانی، نتیجهی یک تصادف و دو تصادف سهوی نمیباشد؛ ویرانی محیط زیست، نتیجهی آشتیناپذیری سیستماتیک انباشت سرمایه و فرهنگ ایدئولوژیک مستولی بر جهان است. به عبارت دیگر، ویرانی محیط زیست، آیینهی تمام نمای ویرانی حیات در دوران پیشرفت سرمایهداری است. بنابر این، به آن دسته از عناصر مترقیای که در انتظار ورود «سوسیالیزم» همچنان چشم به در دوختهاند، باید متذکر شد که انتظار آنان با تکرار مکرر تاریخ طبقاتی و احتمالاً بازگشت دوباره به فرماسیونهای ماقبل سرمایهداری، ممکن است بسیار طولانی شود.
اکنون به منظور خنثیسازی تصویرها و نشانههای مدهش فراوان از طبیعت و محیط زیست ویران شده، شرکتهای فراملی (Transnational corporations ) و دولتهای سرمایهداری صنعتی به دو گونه استراتژی دست یازیدهاند:
۱- دولت آمریکا و در کنار آن ارتجاعیترین جناح سرمایهداری جهانی، به کلی نیاز به جبران خسارت محیط زیست را انکار نموده و این گونه مطالبات را ساخته و پرداختهی ذهن شیفتگان محیط زیست قلمداد میکند؛
۲- دولتهای اروپایی، ژاپن و سایر کشورهای صنعتی و نیمه صنعتی جهان، به هم راهی جناحهای بالنسبه دوراندیش سرمایهداری جهانی، در حالی که به ویرانی محیط زیست و عواقب ناگوار آن اذعان دارند، اما هیچ گونه برنامهای در جهت کشیدن نیش مار انباشت سرمایه ارائه ندادهاند.
نگاهی دقیق به بررسیهای علوم آتمسفرشناسی و بیواسفریک از یک طرف، و دروغ پردازی و شانتاژ و تشویب اذهان همگانی توسط دولت آمریکا از طرف دیگر، از تضادی عظیم و بُنبستی غیر قابل اجتناب در عرصه سیاست و اقتصاد جهانی خبر میدهد. ازدیاد گرمای غیر طبیعی محیط زیست (global warming ) و تنزل قابلیت جذب نور و انرژی خورشیدی (global dimming) در جهان، هر دو ناشی از رشد شتابان انباشت سرمایه و همراه با آن، تولید و مصرف بی حد و حصر انرژی فسیلی توسط کشورهای صنعتی و نیمه صنعتی – و در رأس آنها، آمریکا – است. اگر ما از میان رفتن فضای سبز و جنگلهای طبیعی، نابودی قسمت عظیمی از انواع تشکیل دهندهی حیات، و آلودگی مرگزای آب و هوا و تولیدات کشاورزی را نیز به این دو مقولهی مهم اضافه کنیم، شاید بتوانیم به کیفیت و کمیت این گونه چراییهای دوران کنونی پی ببریم. به عبارت دیگر، اگر فقر بی امان جهانی را بتوان به عنوان بزرگترین تراژدی سرمایهداری در قرن بیست و یکم به شمار آورد، بی شک نابودی محیط طبیعی زیست باید به عنوان بُعد دیگر این تراژدی به حساب آید.
در پاسخ به مسالهی محیط زیست، دولت آمریکا این روزها به دو طناب پوسیده دست مییازد:
۱- عَلَم کردن ناموجه استفاده از تکنولوژی مدرن (به عنوان دو شرط توامان لازم و کافی) به منظور آشتی دادن انباشت جهنمی سرمایه با محیط زخم خوردهی زیست در جهان؛
۲- تحمل هزینههای گزاف تبلیغات دروغ و گزافهگویی محض علیه دانشمندان متعهد و حامیان بازسازی محیط زیست، که با سیاستهای اخیر دولت آمریکا سر مخالفت دارند.
تکنولوژی مدرن، به عنوان شمشیری دو لبه، ممکن است عاملی «لازم» در جهت پاکسازی محیط زیست به حساب آید، اما باید توجه داشت که توسعهی تکنولوژیک به خودی خود نمیتواند عامل موثری در پیشگیری از خرابیهای محیط طبیعی زیست به حساب آید؛ زیرا این خود انباشت سرمایه است، که در روند خویش در جهت روال منافع کوتاه مدت سرمایهی خصوصی (private appropriation) ، علت وجودی خرابی محیط زیست را فراهم میآورد.
در گفتوگویی که چند سال پیش در جلسهی پالتالکی در اتاق «اتحاد سوسیالیستها» داشتم، شنوندهای در مقابل این نکته که چرا محیط زیست باید شکننده تشخیص داده شود و چرا نمیتوان (به اصطلاح ) عامل تکنولوژیک سرمایه را برای جبران آن کافی دانست، به چالشگری پرداخت. سخن ایشان آن بود، که برای هر پروژهای در سرمایهداری میتوان به مصداق تخمین مقایسهای «هزینه و فایده» (Cost – Benefit analysis)، ضررها و فواید تکنولوژی را از پیش محاسبه کرد. (۴) وی هم چنین نتیجه میگرفت، که این عقل بشر است که با اختراع و ابداع راههای درست همیشه بر ناهمواریها غلبه خواهد کرد و نگرانی ما در مورد خرابیهای محیط زیست نباید چندان موردی داشته باشد.
عجبا از این همه اعتماد به عملکرد تکنولوژیک سرمایهداری! شگفتا از این همه اطمینان به مفهوم «تعادل»نیوتونی! اما، دانش بشری را نمیتوان به گونهای مطلق، یعنی جدا از استیلای مناسبات اقتصادی-اجتماعی-ایدئولوژیک سرمایهداری ارزیابی نمود. چنان که خود مارکس نیز، با آن همه اعتماد به آیندهی بشر، میگوید:
«تاریخ را خود مردم میسازند، اما آن گونه نمیسازند که باب طبعشان است.»
و یا فردوسی بشارت میدهد، که:
«درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را.»
فردوسی امروز کجاست، که با چشم خویش این «بار دانش» را – که در معیت انباشت سرمایه از به زیر آوردن «چرخ نیلوفری» هم گذشته و اکنون در حال به زیر آوردن و از میان بردن حیات است – ببیند!
پس بگذارید از تعبیرهای خوشبینانهی اتوپیک و تصورات کودکانهی شبهمارکسیستی بگذریم. امروز، اگر حتا ما تئوریهای «پولاریزاسیون» و «ازدیاد فقر نسبی» مارکس را نیز نادیده بگیریم، باز هم قادر نخواهیم بود به اعتبار ویژگیهای «سیستمهای گشاده» به خرابی روزافزون محیط زیست در مقابل انباشت جهنمی سرمایه بی اعتنا باشیم. اکنون بیش از چهار قرن از آغاز نظام سرمایهداری میگذرد. در این مدت، ما دست کم باید یاد گرفته باشیم که کلیت سرمایهداری به مراتب بزرگتر از عناصر تشکیل دهندهی آن است. و چنین کلیتی که بحرانزا و بحرانساز است، محیط زیست را دائماً به سوی نابودی سوق میدهد. بنابراین، حس حقیقتجویی ما – علاوه بر ویژگی مبارزهی طبقاتی در پهنهی جهان – باید ما را هم چنین به فرجام خرابیهای جبران ناپذیر محیط زیست هدایت کند. پس پرسش ما اکنون این است: چگونه میتوان در آینده، بدون زندگی و با محیط مردهی زیست، سوسیالیسم را بر خرابههای سرمایهداری بنا کرد؟
یادداشتها :
۱- نگاه کنید به:
Kenneth M. Stokes, Man and the Biosphere. Armonk, New York M E. Sharpe, 1994
۲- نگاه کنید به
James Gleick, Chaos, New York: W. W. Norton, 1987
۳- کارل مارکس یکی از پیشتازان انتقاد مفهوم «تعادل» (Equilibrium) در اقتصاد سیاسی میباشد. وی «تئوری ارزش» خود را بر پایهی دینامیک قیمت بر اساس ارزش نیروی کار اجتماعی لازم در تولید بنا نهاد. بنابراین، نسبت دادن مفهوم «تعادل» به مارکس از خطاهای بینشی به اصطلاح مارکسیستهای نو و چپ سنتی به شمار میرود
۴ – مفهوم «هزینه – فایده (Cost-Benefit)، یک پدیدهی تقرینی و ایستا میباشد، که اغلب به مناسبت عدم وجود آلترناتیو تئوریک قیمتگذاری به صورت سر انگشتی در اجرا و یا عدم اجرای پروژههای گوناگون تصمیمگیری میکند. چه، پیش بینی «فایده» خود دستخوش عملکرد سیستمهای گشاده است و به همین جهت هر گونه ارزیایی از آینده را به بُنبست میکشاند.
*این مقاله ابتدا در نشریهی نگاه (دفتر هجدهم) منتشر شده است.