اشعاری از نادی حسینی
برای دخترم افروز. بهار ۱۳۸۸
وقتی خنده تو
حزن گریه است
وسعت زمین جایگاه ناپاکیست
وقتی کوتاهی دستان تو
از خردی آمال بریده است
آسمان هم پناهگاه خواریست
ای کاش
می بارید و می بارید
به روز و شبهای بی شمار
اشک من
وقتی قطره اشک تو
سوزان مثال خورشیدیست.
داستان
از دستان زرین چین نیست
و نه از گیسوان زر پرور خورشید
که بر بلندای نخل”خرما پزان”دارد
و نه آن شعاع نور است بر دشت
با درخشش چشم دهقان
بر خوشه های طلایی گندم
داستان کوتاهیست از شبی تار
که باد اوراق عمر مرا با خود می برد
و برگ خزان زده پاییز
پرده تنهایی من بود.
داستان
از برون شدن روزنیست
که سخن از پلک نهادن من دارد
در پس پرده تنهایی.
تابستان ۱۳۸۰