پیامِ فصل، از سیروس بینا
در این جا برگریزان است و نور و رنگ می بارد،
تو انگاری در آن بالایِ بالاهایِ بالاتر،
کسی نام ترا در “شور”* می خواند،
کسی در پرده ی سازی
کسی در پشت در
بر انتظار حلقه ی تقدیر می کوبد؛
و تو با خویشتن در کارزارِ اینی و آنی
که اکنون کاش بالی بود و پروازی
به بالای بلند این همه زیبائی و بی اختیاری ها،
این همه ناگفتنی و گفتنی ها.
کسی در گوش من آهسته می گوید:
“تو نیّت کن، قضا هم آشتی و من دعا،
تا برایت خوب پیش آید.”
در این جا در فضای باز و پرآواز بیرون
برگ و نور و رنگ می بارد،
درون خانه، اما
سپیدی بر سر و سیمای حیرت بارِ آئینه
حضورِ فصل پایان است؛
سپیدی فصل بی رنگیِ و بی برگی و فرجام است.
سیاهی رنگ می بازد
در این گرونه ی آغاز و انجامِ دگرسانی؛
سیاهی، نی – سیاهی، نی،
نه در سیمای آئینه،
نه در هر شکل سحر آمیز و رمزآلود پابرجاست.
سپیدی – سپیدی آشکارا آخرین رنگ است،
سپیدی آخرینِ آخرین برگ است،
سپیدی آخرین تیر است
در خیالِ ترکِش و تیر و کمان من.
سپیدی بر سر و سیمای گردآلودِ آئینه
پیام فصلِ پایان است.
سیروس بینا
بیست و پنجم سپتامبر 2020
الکساندریا، مینه سونا(آمریکا)
*منظور دستگاه شور است.