«وام» داستانی از نادر قضاوتی
هشتم گرو نهام بود.
کرایه ی خونه دوماه عقب افتاده بود.صابخونه باتهدید و داد وبیداد می گفت:
اگر تا آخر برج کرایه عقب افتاده را یکجا نپردازی برات آجان میارم وجل وپلاست را کف کوچه می ریزم.
طنین صدای او در گوشم تکرار میشد و اهل وعیال هم حسابی ترسیده بودند
صابخونه مردی میانسال، قدکوتاه و شکم گنده ای بودکه عتیقه فروشی داشت. با اعظم خانم عیال مربوطه به شور و مشورت
نشستم که با صابخونه ای که حرفش دوتا نمیشه و برو برگرد هم نداره چه بایدکرد؟
عیال هم که دل پری از من درمانده داشت گفت:
بهتر، مردی که حرف زنش؛ گوش نکنه بایدم بلا به سرش بیاد، بایدم که صابخونه جل وپلاسش؛ توی کوچه بریزه. تو کی به حرف من بودی که حالا مرتبه ی دومت باشه!؟ آخه مردحسابی کدوم آدم عاقل میاد پول دوماه کرایه خونه شو خرح دوا و دکتر دل درد نوکهنه پدرش بکنه. در حالی که اون با چندمثقال گل گاو زبون عطاری و کمی نبات حالش بهتر از امروزش می شد که تو به اصطلاح دوا درمونش کردی!
آخه او پسرو دخترای دیگه همداره که کبکشون خروس می خونه و پولشون از پارو بالا میره. اما تو که شپش تو جیبات پشتک وارو می زنه پول دوماه کرایه ی خونه را خرج دوا ودکتر پدرت کردی و فکر نکردی که صابخونه فقط پولشه می شناسه !و گوش اش بدهکار حرفوی تو نیس
گفتم:اعظم خانم همه ی حرفوی شما درست،
من که پول کرایه خونه را خرج اتینا نکردم.
دیدم پدرم احتیاج به دوا دکتر داره کومکش کردم. حالا سبویی شکسته و روغنی ریخته و پولی خرج شده. نه روغن ریخته شده را می شه جمع کرد و نه پول خرج شده را پس انداز کرد.
حالا بیا به جای این بگو مگوها راه حلی پیداکنیم که کلید مشکلات باشه!
آخه اعظم خانم من هم نه به اندازه شما یک کمی مهربون هسم! با تعریفی که از عیال مربوطه کردم سگرمه هایش از هم باز شد و لبخند ملیحی غنچه ی لبان اش را شکوفا کرد و گفت:
«خب اگر پول داشتی و این خرجا را می کردی، یک چیزی. ولی تو نداری و صابخونه فقط پول کرایه خونه شو میشناسه و دیگه هیچ.
او گفت تنها راه چاره در خواست وام و تهیه مدارک است. تو باید قول بدی که دست از حاتم طائی بازیات برداری و حساب سه شاهی صنارهایت را نگه داری! گفتم قول میدم.
او گفت، من از همان ماه اولی که کرایه ی خونه عقب افتاد و صابخونه داد وبیداد کرد،به فکر تهیه مدارک وام از دوستام بودم!
از فخری خانم که شوهرش عطاری داره خواهش کردم که اگر تونست یک فتوکپی پروانه کسب از شوهرش برایم بگیره. از دوست دیگرم شیرین خانم درخواست کردم که اگر ممکنه از شوهرش مشتی نمکی، خواهش کنه یک سفته ای به ارزش ده برابر مبلغ وام از بانگ بخره امضا کنه و پول سفته را حساب کنه. طفلکی شیرین خانم برایم تعریف کرد که به سختی تونسته شوهرش را راضی کنه. کلی او را ریشخند کرده و وعده سرخرمن به اش داده تا راضی شده سفته را امضا کنه. از پروانه خانم دوست جونجونی ام که شوهرش کارمنده تقاضاکردم یک چک سفید امضا برام بگیره و خبرم کنه. حالا خوشبختانه هرسه نفر پیام دادهاند که فتوکپی پروانه کسب،سفته و چک حاضر است و بیا و ببر!
به اعظم خانم گفتم، فرشته هم همین طور است. عیال سگرمه هایش درهم رفت وگفت:«جون عمهات! پس توهم فرشته مرشته ای زیر سر داری و من خبر ندارم!»
گفتم نه اعظم خانم فکر بد نکن منظورم برخی از زنان هستند که در مهربانی مانند فرشتگانند.
گفت:«فکر نون کن که خربزه آبه.» تو باید فردا باشنیدن صدای قوقولی قوی خروس سحر، قبراق وسرحال پاکت در خواست وام را دست بگیری و انگار یک آدم آسمون جل، جلو در ورودی بانک قدم بزنی تا نفر اول باشی.
گفتم به چشم!
به دستور علیا مخدره باشنیدن صدای خروس کفش وکلاه کردم و راه افتادم تا به جلو در بانک رسیدم. ساختمان نگو آسمان خراش بود. خواستم طبقه های آنرا بشمارم از بس بلند و زیاد بود کلاهم از سرم به زمین افتاد! از بالا تا پائین چندین تابلو مدرن الکتریکی با رنگهای سبز و قرمزوآبی، چشمک زنان روشن وخاموش میشدند. نوشته یکی از تابلوها را خواندم، نوشته بود بانک بی نوایان! پیش خود گفتم شاید اشتباهی آمده ام. این بانک آن چنان که از عنوانش پیداست از من بی نوا هم بی نوا تر است!خواستم برگردم دیدم دو نفر دیگر که متقاضی وام هستند از شب تاصبح آنجا بیتوته کرده اند و آنان نفر اول ودوم هستند.
ساعت هشت صبح فرارسید و در بانک باز شد. ما سه نفر هاج وواج از شکوه ساختمان روی مبل آنچنانی نشستیم.مدتی گذشت، خانم منشی با صدای دل نشینی اعلام کرد:
متقاضی وام شماره سه به دفتر مدیریت محترم بانک مراجعه نماید! من هم لنگان لنگان پاکت مدارک وام را به دست گرفتم و انگار یک آدم درست وحسابی، تلنگری به در زدم و اجازهی ورود خواستم. صدائی از آن طرف در گفت:
«بیو تو!»
رفتم.
سلام کردم، پاسخ نداد،
ونگاهی عاقل اندر سفیه بر من انداخت و رو به من کرد و گفت، چه قدر وام می خوی؟
گفتم، قربان بیست هزارتومن برای دوماه کرایه عقب افتاده ی خانه. اما عیالم در این مدت با پس انداز کردن سه شاهی و صناری های اضافی پنج هزار تومان جمع کرده و حالا پانزده هزار تومان کسر دارم.
گفت ازت معلومه که آدم آس وپاسی هسی! اما مدارک وامت قرص محکمه وخیالوم راحته!
«حالا وامت آمادن. اگر صلاح می دونی پنج تای اضافی را از عیالت نگیر و بهشون جایزه بده!»