«باز كن درو!»
زن با خود: «اين سيبزمينىهام كه انقدر رنگشون سبزه كه آدم میترسه بریزه تو غذا! نمیدونم چرا تا هوا سرد میشه سیبزمینی ها رنگشون سبز میشه!! خوبه هانيه رو بفرستم از خانم فكرى چند تا سيبزميني بگیره. امشب بايد حتما اين خورشت قيمه رو كه قومى دوست داره براش درست كنم. شايد امشب راضى بشه، بايد راضيش كنم؛ وگرنه نه من نه اون…»
-هانيه برو دم در خونهء خانوم فكرى بگو مامانم گفت چند تا سيب زمينى دارين؟ براى شام امشب لازم داره!
-سميه امروز ديكته چند شدى؟ دفترت رو بیار ببینم.
-خوب شدم مامان، ١٢ شدم.
-خوب خدارو شكر كه تك نشدى. حالا دفتر و کتابت رو بيار میخوام بهت ديكته بگم. اين سعيد پدر سوخته باز دوباره كجا رفته؟؟ پيداش نيست!
-رفت خونه دوستش، گفت تا يك ساعت ديگه برمیگرده.
-إ إ إ پسرهء خودسر! پس چرا به من نگفت!
-ترسيد اگه بگه، بهش اجازه ندين. اونو كه مي شناسين از اين شلوغی خونه بدش مياد. همش يواشكی به من میگه: «خونهء حميد اينا هميشه ساكت و بى سر صداست. مامانش تا منو میبینه میگه: سعيد جون خوش اومدى. بيا پسرم، برو پيش حميد. اون تو اتاق خودشه.»
-خوب اينو كه راست میگه. اينجا كه سگسارخونهست! سگه مىزنه، شغاله مى رقصه!
-بيا مامان اين هم كتاب، ديكتهمو بگو.
-بنويس:
مااااددددررر در رااااا باااااز نكرد، پددددررر…….
زن با خود: «راست میگه بچهم سعيد. توی اين خونه مغز آدم از كار میوفته. هى بچه بيار، هي بچه بيار؛ آخرش كه چى؟ ٣ تا مثل خودم رو بدم دست اين بیانصافا. بمیرم براشون كه چه زجری بايد بكشند. ٩ ماه سنگینی و تحمل درد زايمان يه طرف، سرو كله زدن با يكى يكىشون يه طرف. تا بزرگ بشن، هى بهشون ديكته بگو، حرفای خوب خوب بزن، شرف و انسانيت ياد بده، هى بگو تو زندگی فقط درس خوندن به دردتون میخوره، حرفهايی كه بابام خدا بیامرز به ما مى زد و ما گوش نكرديم! گوش نكرديم و به اين روز افتاديم.
روزى كه اومد خواستگاريم گفت تو شهردارى كار مى كنه. براى اينكه خالص و مخلص بودنش رو به بابام نشون بده گفت اونجا آبدارچيه! بابام از صداقتش خوشش اومد. تازه اگه از صداقتش خوشش نمیاومد میخواست چيكار كنه؟؟ من كه ٤ كلاس بيشتر درس نخونده بودم. پس بايد شوهرمم در سطح خودم باشه ديگه. واسه همين منو داد به اين بىانصاف كه ٦ كلاس درس هم به زور خونده. امشب بايد راضيش كنم. وگرنه نه من، نه اون…»
-بگير بگير اون بچه رو الان ميوفته. نمیفهمی تازه چند روزه راه افتاده! چرا هي سر به سرش مى ذارى ؟؟ ولش كن بذار تو عالم خودش باشه!!!
-به من چه!! من كه دارم مشقمو مى نويسم. إ بيا خوبي كن ها، حالا بد شد دستشو گرفتم لب ميز كه نيافته! خوبی به هيشكی نيومده تو اين خونه! خوب بود منم مىرفتم خونهء دوستم و سه ساعت دیگه میومدم؟!
-ببخشيد مادر، حواسم نبود. آخه برا آدم تو اين بساط حواس نمىمونه كه! يه دستم به غذا، يه دستم به كتاب و ديكته، فكرم هم كه به هزار و يك چيز ديگه. اين سيبزمينىهاى خانم فكرى هم كه نصفشون سبزه!
-نه اصلا شما اين روزا حواست يه جای ديگهست. وقتی آدم باهاتون حرف میزنه، اصلا گوش نمیدين! يه جای ديگه رو نگاه مي كنين!
زن با خود: «راست میگه! راست میگه بچه، حواسم يه جاى ديگهاس. حواسم پيش موقعيه كه اگه من نباشم، چی میشه! كى حواسش به خواب و غذای اين بچهء يك سالهست! كى مىخواد از سعيد بپرسه چرا بجاى يك ساعت، سه ساعت خونه حميد مونده. اونجا چيكار ميكرده!؟ تو اتاق حميد اون دوتا چيكار ميكردن! اگه من نباشم كى به جاى من از خانم فكرى سيبزمينى قرض مىكنه. هانيه رو كى شوهر مىده، به سميه كه امروز بعد از سه ماه يك دوازده گرفته و عرش رو داره سير مىكنه كى ديكته مى گه!!
اگه من نباشم، كی بهجای من آرزوى يه خونهء مستقل با ٣-٤ تا اتاق مىكنه! عين خونه حميد اينا. كه منم يه روز به حميد بگم امروز تو بيا خونهء ما حميد جون. ولى خوب اگه من نباشم ٢ تا نونخور كه كم مىشه! منو اين بچه كه دو ماهه باهامه و تموم فكر و ذكرم باهاشه!!!
آره؛ بايد امشب باهاش حرف بزنم. بهش بگم كه دكتر هم اجازه داده و گفته فشارخونم خيلى پايينه. کم خون هم كه هستم، خلاصه كه امشب بايد راضيش كنم. راضیش میکنم. ته تهش اونجور كه خودش میگه منو خيلى دوست داره. خب اگه منو خيلى دوست داره يه دفعه هم اون به حرف من گوش بده! والا بللا ديگه تحمل ندارم. از بچهء سوم با همه بىسواديم بهش گفتم فقط نُون و آب و رخت و لباس كه نيست. اين بچهها بايد برن مدرسه، بعد دانشگاه، گاهی يه مسافرت. بيا جلو گيرى كنيم.
بىانصاف نه خودش كارى كرد و نه گذاشت من كارى كنم.
تا اومدم يه چيزى بگم، گفت هر آن كس كه دندان دهد نان دهد. اين همه ضرب المثل تو دنياست، اين آدم فقط همين يكى رو خوب ياد گرفته!! تن و بدن درست و حسابی كه ديگه ندارم.شدم پوست و استخون. دندونام هم كه دونه دونه يا خودشون مى افتن، يا از درد بايد برم بکشمشون. از كجا پول بيارم برم دوا درمون كنم؟ اينم وضع رخت و لباسمه، چند ساله كه يك پيرهن نو تن نكردم. هى مىگه اين ماه، اون ماه….. تقصير خود بيچارهش هم كه نيست، از كجا بياره بدبخت!! من كه میدونم چهقدر حقوق میگیره. تازه با اينكه هر روز عصر میره خونههای مردم رو هم تميز میكنه، هنوز هشتمون گروی نهمونه!!!!
-هانيه پوشك اون بچه رو يك ساعت پيش بهت گفتم عوض كن، چى شد؟؟ عوض كردى؟
-بعله.. بعله بابا عوض كردم! مامان خانوم مىذارى اين مسئلهها روحل كنم يا نه!!
-کی اون پنجره رو وا کرده؟ ببندين، ببندين! فقط همينو کم داريم که يکیتون اين وسط سرما بخورهها!!!
-آخه مامان خانوم بوى گند خونه رو ورداشته!!!
-سميه بيا پونزده شدى، باريكلا٠
-باباتونه، يكى بره درو باز كنه! انگار دستش بنده!
-سلام بابا!
-سلام، سلام، سلام! خوبين دخترا؟ خوبين پسرا؟ بيا بيا هانيه جون این پاکتو بگير براتون ازگيل خريدم.
-به به من عاشق ازگيلم.
-جمع كنين، جمع كنين هر چى وسط اتاق ريختين. میخوام سفره رو بندازم. يك ساعته هى مىگين گشنمونه گشنمونه! سعيد خان ديگه نبينم بیاجازه برى خونه حميدا!!!!
-مامان!مامان! چی شد؟ چرا افتادی؟ بابا! بابا! مامان افتاد!!
-بدويين يه ليوان آب قند بیارین. ضعف كرده، رنگ به صورت نداره!!
-خوبم خوبم. شام بخورم حالم خوب میشه. سرم گيج رفت، افتادم.
-دستت درد نكنه خانم، عجب خورش قيمه خوشمزهاى!!
زن با خود: «يك ساعته دارم با يكییکیشون كلنجار ميرم كه بخوابن، مگه مى خوابن!! میترسيدم آخرش قومی زودتر از اونا خوابش ببره!»
-پاشو بريم اون اتاق باهات حرف دارم.
– چه حرفى؟؟ نکنه دوباره میخوای سر منو ببری بابت سقط بچه؟ باشه تو برو تو اتاق منم اومدم!! شايدم من بتونم تو رو راضی کنم نگهش دارى!
-راضی کردن بی راضی کردن. يا فردا ميای رضايت میدی، يا ديگه نه من نه تو!!!
-منظورت چيه نه من نه تو؟
-حالا خودت میبینی منظورم چيه! دکتر هم كه اجازه داده. گفته هم فشارم خیلی پایینه، هم کم خونی دارم و اين حاملگی برام خطرناکه! تازه بچه هم نمیتونه خوب رشد کنه! يعنى تو مىخواى بگى از دكتر هم بيشتر مى فهمى!؟؟
-حرف من از اول نه بوده، هنوزم نهست! خانوم اين قتله! قتل! میفهمی اينو؟ اينو همه میگن، نه فقط من بگم و از خودم در آورده باشم! تو دلت مياد آدم بکشی؟
-نه كه دلم نمياد آدم بكشم. ولی اينكه هنوز خيلی مونده تا آدم بشه! به جون اون پنج تاى ديگه، توان ندارم. روزى يكى دو دفعه ضعف میکنم، اصلا اعصاب ندارم. دارم ديوونه ميشم، ديوونه! میفهمی؟ دیوونه!!
-نه، حرف من نهست! نه!!
-گفته بودم اگه رضايت ندى، ديگه نه من نه تو!!
-اه، پيت نفت رو كجا مى برى؟؟ اون كبريت چيه دستت؟؟؟
-گفته بودم كه! نگفته بودم؟؟ دارم ديوونه ميشم!! ديووووونه!!
-چرا رفتی تو حموم؟ درو چرا قفل کردی؟ باز کن درو… باز كن درو…
زن با خود در آتش: «ماااادددررر دررررر را باااااز نكرد…»
«نيكو / تابستان ١٣٩٨»