از باکو تا مسجد سلیمان: یک مقایسهی تاریخی
شهر از عمق 360 متری زمین آغاز شد. مسجد سلیمان را میگویم. سهشنبه روزی بود، ساعت چهار صبح، 5 خرداد 1287، آخرین کلنگ را یکی از حفاران زد. مایعی سیاه فوران کرد و «نفت» باریدن گرفت. صبح سوزان دیگری در دامنههای زاگرس آغاز شده بود. اما این طلوعی دورهای جدید بود به سپیدی صبح و با چشماندازی به رنگ همان نفت چاه شمارهی یک. منطقه، سوگُلی موقت حاکمان شد: استعمارگران خارجی، دولتیها به همراه لشگری از بورژواها و بوروکراتها سرازیر شدند. شهر، «شهر اولین» ها لقب گرفت. نسلهای جدید همگی در دل مدرنیسم نفتی-بورژوایی متولد شدند و بر هر چیز که نشانی از خلق لر و ایل بختیاری داشت، انگ کهنگی و حکم فراموشی زدند. نبض آنها حالا با بیتلزها و مری کوانت میزد و پرندهی خیالشان در کنزینگتون و شمران به پرواز در میآمد. کسی به فکر آینده نبود. شهر، تقاص خود را در پایان دههی 1340 گرفت: چاهها خاموش شد و اولینها به تدریج در آخر لیست جای گرفتند: بالاترین آمار بیکاری، بالاترین نرخ خودکشی، کلکسیونی کامل از آلودگیهای زیست محیطی و … . این، نتیجهی منطقی وجود دولتی استعمارگر و مردمانی خودباخته و استعمارپذیر است. در ماههای منتهی به انقلاب 57 و دو سه سال پس از، مسجد سلیمان با شور و شوق جوانانش جانی تازه گرفت و «مسکو سلیمان» شد. این بار هم دولت مرکزی با پیش قراولی مزدوران و خائنان آدمفروش محلی مجال ندادند و شهر در تعداد اعدامیها، جزء اولینها شد. برآمدگیهای جادهی «تُل بُزان» تنها یک یادگار آن روزهاست. مسجد سلیمان این بار جوانانی پرشور میخواهد که از شهر و منطقه شروع کنند و آرمانهای خود را تعریف کنند. مسجد سلیمان تنها اگر شهر پیشگام لُران باشد میتواند بر این تاریخ سرشار از تلخی و خیانت، فریب و فلاکت مهر پایان بکوبد.
***
مسالهی مسجد سلیمان را نباید رها کرد؛ چه زلزلهای بیاید و چه نیاید. مسجد سلیمان در شرایط عادی خود هم آینهی تمامنمای زلزلهای دائمی و هر روزه است که خلق لر را در تمام لحظات تاریخ معاصر لرزانده و به خاک سیاه نشانده است. وضعیت مسجد سلیمان، رونوشتی از آن همان چیزهایی است که در ایلام و گچساران و … میگذرد: شهری که نفت به عنوان منبع و منشاء ثروتی عظیم از هر شکاف و سوراخ آن جاری است اما خود در چنبرهای از انواع و اقسام معضلات اجتماعی در هم فشرده شده و رو به اضمحلال میرود. نکتهی حیرتانگیزتر زمانی بروز میکند که بدانیم اینجا، زمانی شهر “اولینها” بوده است. تا نفت بود، “مدرنیسم” استعماری بود، دولت بود، خردهبورژوازی شاد، کارمندان دولتی، امکانات شهری، گلف، فوتبال، دوچرخه، نوشابهسازی، استخر و … اما به محض این که آثار تهکشیدن نفت نمایان شد، به یکباره همه چیز دود شد و بر هوا رفت. استعمارگران، با فراغ بال و با تاراج نفت، بودجههای دولتی و حسابهای بانکی خود را پر میکردند و با اعطای یکسری مشاغل دونپایه به افراد محلی و زلمزیمبوهایی مثل باشگاه فوتبال و کافی شاپ و … آنها را دلخوش نگاه میداشتند. بختیاری که زمانی سر در مقابل خدایان زمینی فرود نمیآورد، حال به این راضی شده بود که روی بستههای ارسالی از انگلستان علامت “MIS” یا همان “مسجد سلیمان” درج میشود. پس از یک قرن، شهر “اولینها” پس از نیم قرن یک بیمارستان مجهز ندارد. طبیعتاً از استعمارگران داخلی و خارجی و طبقات حاکم نمیتوان انتظاری داشت. اما در این فاصله چرا خود اهالی بومی، نخبگان، پیشگامان، روشنفکران، تحصیلکردگان و …. ذرهای به این دیار و آیندهی آن فکر نکردند؟ چرا مطالبه و برنامهای برای آبادانی و عمران منطقه مطرح نشد؟ خوانین بختیاری و طبقهی فئودال در دورهی انقراض خود جز به سود شخصی و پر کردن حسابهایشان و خرید املاک در ایران و اروپا نمیاندیشیدند. آنها سهم خود را در ازای فروش زمین از شرکت نفت انگلیس میگرفتند و در تهران شاهنامه میخواندند و رویاهای پان ایرانیستی میپرورانند. قشر روشنفکر و تحصیلکرده و خیل خردهبورژوازی شهری تازهپای بختیاری در برههای چنان از بوی “مدرنیسم” استعماری و سوغاتهای انگلیسی شرکت نفت نشئه و سرمست بود که هر آنچه نشان از لر بودن و ایل بختیاری داشت را باعث به یادآوردن خاطرات تلخ و تیرهشدن عیش خود میدانست. آنها نمیفهمیدند که این عشرت نفتی لاجرم پایانی دارد و آنچه میماند، وظایف تاریخی بر زمین مانده در رابطه با منطقه است. البته آنها از این بابت هم بیمی در دل نداشتند چرا که مهاجرت به اصفهان و تهران و پشتپازدن به همه چیز و فراموشی کامل، راهحلی همیشه در دسترس و نقد محسوب میشد. این تودهی مردم بود که مجبور بود بماند و در جهنمی که استعمار خارجی و داخلی برایش ساخته بود، زندگی کند. چپ پر قدرت مسجد سلیمان هم آنچنان غرق در شعارهای کلی و “انترناسیونالیسم” گمراهکننده بود که برخلاف چپ کردستان و بلوچستان و ترکمنصحرا و عرب، اندکی به مسائل و مطالبات خاص شهر و منطقهی خود نیاندیشید.
از سوی دیگر وضعیت فاجعهیار شهر، نشانهی عمق و شدت غیر قابل باور و فاجعهبار استعمار داخلی است که در صورت روشنگری پیرامون آن مطمئناً شگفتی جهانیان را برخواهد انگیخت. مقایسهی وضعیت مسجد سلیمان و سایر مناطق نفتخیز لرنشین با موارد مشابه در جهان، نشان دهندهی بلاهای عجیبی است که حکومتهای سلطنتی و اسلامی بر سر خلق و ولات لر آوردهاند. حتی سرخپوستان آمریکا از این حیث وضعیت به مراتب بهتری در مقابل لرها دارند. ترکیب استعمار داخلی سیریناپذیر و نخبگان و مردم بیخیال از لر، نمونهای هولناک برای عبرت و حیرت جهان ساخته است. مثلاً مقایسه مسجد سلیمان در دوره رژیمهای سلطنتی و اسلامی و باکو در دوران سلطنت تزاری و حکومت کمونیستی، میتواند مفید باشد. باکو یا بادکوبه شهری کوچک با 10 هزار نفر جمعیت بود که در سال 1813 به موجب عهدنامهی “گلستان” به روسیه واگذار شد. در میانهی قرن نوزدهم و در دوران سلطنت تزارها با کشف نفت و حضور کمپانیهای غربی به ویژه کمپانی برادران “نوبل” شهر رو به گسترش نهاد. محلات مرتبط با شرکتهای نفتی و محل سکونت کارگران، منطقهای را در باکو شکل دادند که به “قره شهر” یا شهر سیاه معروف بود. با وجود استعمار شهر توسط تزارها و استعمارگران خارجی، اما وضعیت آن و میزان توسعه و دوام پیشرفتش به هیچ وجه قابل مقایسه با مسجد سلیمان نبود. با وقوع انقلاب 1917 و روی کار آمدن دولت کمونیستی، باکو به یکی از گلهای سرسبد و کانون صنعتی و فرهنگی منطقه با سطح توسعهی بسیار بالا و شهر اول خلق ترک آذری در اتحاد شوروی تبدیل شد. در سال 2014 دولت آذربایجان طرحی عمرانی تحت عنوان “شهر سفید” در همان منطقهی “شهر سیاه” آغاز کرده که هدفش تأمین مسکن برای 50 هزار نفر از مردم شهر و تأمین 48 هزار فرصت شغلی تا سال 2020 است. تصاویر خود گویاست و نیازی به توضیح بیشتر ندارد. از دل استعمار هار داخلی و روشنفکران و مردم خودباخته و بیگانهپرست مسجد سلیمان بیرون میآید و از دل مبارزه مستمر و مقاومت و مطالبهی حقوق، باکو.