ازاهواز تا نیویورک؛ شعبدهبازی ناشیانهی جمهوری اسلامی – پژمان رحیمی
بنا بر اخبار منتشر شده در شبکه های خبری جمهوری اسلامی ایران؛ صبح روز ۳۱ شهریور ۱۳۹۷ در سالروز جنگ ایران و عراق ، یک گروه چهار نفره با تیراندازی به سوی نظامیان حاضر در محل برگزاری رژه نظامی ، چندین نفر را کشته و مجروح ساخته و سه تن از مهاجمان نیز کشته شده اند. در این میان یک نفر از مهاجمان بازداشت شده است.
بلافاصله یک سخنگوی سپاه حادثه یاد شده را به گروهی به کلی ناشناس به نام (الاهوازیه) منتسب ساخت که اصلا چنین گروهی با این نام وجود ندارد بلکه با یک ترفند رسانهای نام منطقه به عنوان یک گروه مشخص جا انداخته شد و همچنین جعل یک مصاحبه با فردی که از سوی نیروهای عرب اهوازی مامور جمهوری اسلامی ارزیابی میشود این امکان برای بهرهبرداری رسانهای مهیا شد. در این میان گروه تروریستی داعش نیز حادثه یاد شده را به خود منتسب کرد تا به یاری همکاران خود در رژیم ایران بشتابد.اندکی بعد وزارت خارجه ایران دو کشور عربی منطقه را بدون ذکر نام متهم ساخت که پشت این حادثه بوده اند .
عده ای نیز با عجله و بدون تحلیل در رسانه ها حاضر شده و ناخواسته در این نمایش خونین و دروغین رژیم به مغلطه گویی پرداختند در صورتی که اغلب گروههای سیاسی عرب اهوازی این حادثه را به شدت محکوم کردند و آن را به خود حکومت نسبت دادند. این سه جریان اصلی سیاسی عربهای اهواز ( یعنی: ۱)حركة النضال العربي لتحرير الاحواز ۲) الجبهة العربية لتحرير الاحواز ۳)التیار الوطنی العربی الدیمقراطی فی الاحواز) حادثهی اهواز را طی صدور بیانیه توطئهی رژیم ارزیابی کردهاند.
شراکت گسترده میان ایران و شبکه تروریستی حزب الله لبنان از خاورمیانه تا اروپا ، امریکای لاتین وامریکای شمالی ، همکاری سازمان یافته میان ایران و شبکه تروریستی القاعده ، همکاری با داعش در سوریه و عراق و صدها عملیات تروریستی کوچک و بزرگ در سراسر جهان گواه است تا حادثه امروز اهواز را تحت مدیریت اطلاعاتی رژیم جمهوری اسلامی بدانیم.
در گذشته ای نه چندان دور جمهوری اسلامی به منظور قلع وقمع مخالفین خود در میان اهل سنت و سازمان های سیاسی دیگر اقدام به انفجار حرم امام رضا در مشهد کرد. هچنین در یک عملیات مشترک با داعش چند تن از نیروهای تندرو منتسب به این گروه را در تهران نشیمن داده و با طراحی و همکاری لجستیکی آنها را وادار به حمله به مجلس کرد. حادثه یاد شده جهت اقناع افکار عمومی به منظور اعلام قربانی بودن خود رژیم ایران و در راستای برائت از داعش بود. حال آنکه سالهاست کشورهایی که در حوادث سوریه دخیل هستند از همکاری ایران و داعش به منظور تغییر ترکیب جمعیتی در مناطق اهل سنت سوریه و عراق به خوبی اطلاع دارند.
کمی عقب تر که برگردیم همکاری ایران ، حزب الله لبنان و شبکه القاعده در حمله به برج های مرکز تجارت جهانی در نیویورک در ۱۱ سپتامبر نیز کاملا مشهود است. در این باره چندی پیش دادگاهی در امریکا ایران را به جرم طراحی ، پشتیبانی و همکاری مستقیم با القاعده به پرداخت میلیاردها دلار غرامت به خانواده های قربانیان ۱۱ سپتامبر محکوم ساخت.
حوادث فراوانی در همکاری میان ایران و القاعده و حزب الله می توان یافت. حمله به برج های الخبر در پادشاهی سعودی و کشتن نیروهای امریکایی ، حمله به محل سکونت نیروهای نظامی امریکا در بیروت ، کشتن سفیر مصر در عراق پس از سقوط صدام ، انفجار و کشتن محمد باقر حکیم (که سابقا در ایران پناهده بوده) پس از یک اختلاف با نیروهای سپاه در عراق پس از سقوط صدام ، حمله نافرجام توسط القاعده برای کشتن شاهزاده محمد بن نایف ولیعهد سابق سعودی در جریان سفر او به یمن ، کشتن رفیق حریری نخست وزیر لبنان و کشتن علی عبدالله صالح رئیس جمهوری سابق یمن توسط همکاران تروریست جمهوری اسلامی و تماما با دستور مستقیم سران ایران صورت گرفته است.
حوادث یاد شده فقط بخش کوچکی از تروریسم بین المللی سازمان یافته در عمر چهل ساله جمهوری اسلامی ایران است.
اما در مناطق ملت های غیر فارس همچون خوزستان ، دولت ایران چهل سال است که بیرحمانه بر علیه مردم می تازد و به خصوص مناطق عرب نشین را به آزمایشگاه امنیتی خود مبدل کرده است.
آزمایش انواع طرح های امنیتی ، آزمایش سلاح های ضد شورش ، مانورهای مکرر ، حمله های بی رحمانه به فعالان اجتماعی و مدنی ، مسموم کردن و کشتن بسیاری از فعالان فرهنگی در حوادث ناشناخته و مرموز ، زنده سوز کردن جوانان بی دفاع عرب در قهوه خانه نوارس در اهواز، حمله به یک عزاداری محرم در شهرک صفی آباد دزفول ، حمله و سوزاندن تکیه عزاداران محرم در خفاجیه در چند روز گذشته و صدها مورد از این دست گواه گذشته تروریستی رژیم ایران در منطقه ما است.
در آستانه نشست شورای امنیت سازمان ملل و بررسی پرونده اتمی ، تروریستی ، موشکی و دیگر ابعاد فعالیت ضد بشری و ضد صلح جهانی رژیم جمهوری اسلامی ، رژیم تهران با طراحی حادثه امروز در اهواز و نمایش خود به عنوان قربانی در صدد بود که افکار عمومی جهان و حداقل تعدادی از کشورهای عضو شورای امنیت را با خود همراه سازد.
رژیم ایران پس از چهل سال کار تروریستی سازمان یافته جهانی ، خرید و راه اندازی تکنولوژی ساخت سلاح هسته ای و موشک های قاره پیما قصد دارد با خیمه شب بازی همانند چهار دهه گذشته طرح های ضد تمدنی خود را به پیش ببرد.
حادثه اهواز نیز در راستای تحت الشعاع قرار دادن جلسه شورای امنیت سازمان ملل درباره ایران و در ابعاد داخلی جهت تقویت گفتمان امنیتمحور که بر اساس کنترل و سرکوب داخلی استوار است طراحی شد. اکنون بعد از گذشت چند روز از ماجرا جزییات بیشتری منتشر خواهد شد که نشان میدهد چگونه حادثهی اهواز به دنبال حملهی داعش به مجلس، یکی دیگر از مواردی است که سازمان اطلاعات سپاه به طور موازی جهت کنترل اوضاع داخلی و مدیریت منطقه به تحمیل هزینههای مالی و جانی به مردم عادی می پردازد. در این حادثه بسیاری از سربازان معمولی هم جان خود را از دست دادند و شهر اهواز به اکنون به عرصهی گشت و تاخت و تاز نیروهای امنیتی تبدیل شده و تا کنون نزدیک به ۳۰۰ نفر در اهواز دستگیر شده اند. عبدالله نوری(وزیر سابق کشور)، و حداقل دو نمایندهی مجلس در کمیسیون امنیت ملی مجلس و همچنین وکیل حقوق بشر قوهی قضاییه بر اهمال و کم کاری نیروهای امنیتی تاکید کردهاند و خواهان مجازات عوامل حفظ امنیت مراسم رژه شده اند. امنیت مراسم رژه امسال بر خلاف سالهای گذشته تنها بر عهدهی سپاه پاسداران بود و چند روز مانده به مراسم مکان رژه هم تغییر میکند!
شعبدهبازی با برگ «تجزیههراسی» و «عربستیزی» و قربانی شدن مردم منطقهی خوزستان
در ویدئوهایی که منتشر شد در این ایام، در یکی از آنها زنی با وزیر سابق کار یعنی علی ربیعی که به اهواز سفر کرده سخن می گوید. ربیعی از عناصر برجستهی سیستم اطلاعاتی ایران است و سفرش به اهواز به این دلیل بوده است. آن زن شجاع ضمن شکایت از مسئولان، به دفاع از حملهکنندگان و مهاجمان و به قول معروف تروریستها می پردازد. او می گوید این ها بیکار بودند و گرنه دست به چنین کاری نمی زدند و به فقر مناطق مختلف اهواز اشاره می کند. این موضع درخشان رمز بررسی اجتماعی و سیاسی واکنشهای خشونتآمیز احتمالی در چنین مناطقی است که تحت مدیریت و سواستفادهی مراکز امنیتی قرار می گیرند.
در فضای نرمال رسانهای فارسیزبان، عربستیزیِ نهادینهشده همچون لُر و ترکستیزیِ رایج، همچون ادویهی تند و ثابت کلام روزانه، همواره طعماش احساس میشود. معمولا وقتی خبری از اعتراض و مطالبهای از سوی مردم عرب نیست، از آنان به عنوان «عربزبان» یا در بهترین حالت «عربهای ایران» یاد میشود که تنها با تفکیک ایرانی و غیر ایرانی بودن پوششی برای کاربرد و پیگیریِ عربستیزی در کلام رایج باشد. هویتگرایی پانایرانیستی انرژی عمدهی خودش را در ستیز با عرب و لر و ترک و به طور کلی دیگریِ متجاوز/مهاجر/اسیر/چاکرِ قوم آریایی و فارس قرار داده است و همواره در حال تعیین نسبت خودش با آنان است. این وضعیت یک ترتیب و نقشهی جغرافیایی هم پیدا کرده است که مرکزیتاش «تهران» است و باقی مناطق هم به نوعی در ارتباط با آن بر روی نقشهی صدارت پانایرانیسم آریایی قرار میگیرند. اما وقتی عربها به هر بهانهای به مانند دیگر اقشار جامعه موقعیت اعتراض و بلند کردن صدای خود را پیدا میکنند، با توجه به موقعیت کاربران، ناگهان «عربهای ایران» یا «عربزبانها» به «خلق عرب» یا «وهابیها» یا «پانعربها» تبدیل میشوند که از جایی خارج از مرزهای وطن آریایی (اغلب از سوی رژیم عربستان سعودی و در گذشته رژیم بعثی) تحریک شدهاند و خواهان جدا کردن بخشی از خاک وطن هستند! در واقع «حاشیه» در چهارچوب دولت-ملت آریایی-شیعیِ ایران تا زمانی که اعتراض نکرده، شهروند درجه سه و چهار است ولی وقتی صدای اعتراضاش بلند شود حتما خیانتکار و تحریکشده و مزدور خارجی است. این روال به عنوان یک ابزار کنترل امنیتی در بخشهای گستردهای از مردم هم به یک عادت و هنجار ملی تبدیل شده است که در این مواقع کمکحال رژیم حاکم برای سرکوب مناطق است. اینکه ممکن است نیروهایی از خارج و از هر کشوری در جایی دخالت بکنند مساوی نیست با اینکه اصولا مطالبات یک ملیت یا قوم با قصد و مرضی خیانتکارانه و وابسته معرفی بشود. رژیم جمهوری اسلامی به خوبی توانسته است ترکیب «خلق عرب» ( و اخیرا الاحواز) را همچنان به عنوان معادل خیانت و جداییطلبی و اخیرا هم با وهابیسم و تروریسم معرفی و تبلیغ بکند. «خلق عرب» اگر چه شاید یادآور سازمانها و نهادهای سیاسی و فرهنگی عربها به خصوص در مقطع قیام ۵۷ است(که از سوی رژیم سیاسی تازه به قدرت رسیده شدیدا سرکوب شدند) ولی همیشه اشارهای به اعتراض و مقاومت مردمی هم هست که برای احقاق حقوق خودشان به مانند سایر اقشار جامعهی ایران تلاش میکنند. آن چیزی که «عربهای ایران» یا «عربزبانهای ایران» را در چشمبههمزدنی به «خلق عرب» و «وهابیها» و «تجزیهطلبها» تبدیل میکند همانا مطالبهگری و مبارزه و مقاومت آنان است.
جمعبندی
حقیقت این است که تفرقهافکنی منطقهای یک سیاست پایدار در نظام جمهوری اسلامی بوده است که بررسی نمونهها و شگردهای آن از حوصلهی این نوشتار خارج است. برای یک نمونهی مهم تاریخی باید به قیام ۱۳۸۴ عربها در خوزستان اشاره کنم. قیام مردم عرب خوزستان در سال ۱۳۸۴(۱۵ آپریل میلادی) در اعتراض به یکی از طرح و نقشههای حکومتی برای تغییر سیستماتیک ترکیب جمعیتی منطقه بود. نامهی ابطحی رئیس دفتر رئیسجمهورِ اصلاح طلب(محمد خاتمی) افشا شد که در آن بر اهتمام در تغییر ترکیب جمعیتی منطقهی خوزستان به نفع غیرعربها تاکید شده بود.[1] این نامه خشم تودهی ناراضی از ظلم و ستم چندین سالهی جمهوری اسلامی به مردم فقیر و عقب نگه داشته شدهی خوزستان را بر انگیخت و در نتیجهی سرکوب خشونتبارِ قیام مردمی بیش از 60 نفر کشته شدند. این قیام اتفاقا همدلیِ دیگر اقوامِ ساکن خوزستان را هم برانگیخت و همین موجب خشم بیشتر حکومت میشد و با تمام قوا هم از نیروی قهریهی خود و هم از ابزارهای ایدهئولوژیک ناسیونالیستی برای کنترل قیام مردم استفاده کرد. بخشهایی از پانفارسهای طبقهی متوسط حاکم در منطقه که همهی ابزارهای اطلاعرسانی و نهادهای رسانهای و اجتماعی را در اختیار دارند بر طبل ناسیونالیزم کوبیدند و عمق مطالبات مردم ستمدیدهی عرب را پنهان و محتوای قیام را جعل و سانسور کردند. طیف وسیعی از روزنامهنگاران، هنرمندان، کارمندان عالی رتبهی دولتی، صاحبان مراکز فروش محصولات فرهنگی و … که همهگی از دسترَسِ عربهای غیر وابسته به حکومت خارج شدهاند به طور همآهنگ و در همصدایی با جمهوری اسلامی با آویزان شدن به ناسیونالیزمِ فارس و آریایی تلاش کردند تا قیام عدالتخواه و آزادیطلبِ مردم عرب سانسور و سرکوب شود. این رویه در قیامهای اخیر در اهواز و دیگر شهرهای خوزستان هم جاری بود. اقشاری که در این مواقع با جمهوری اسلامی همصدا میشوند لزوما و در وجه غالبشان با جمهوری اسلامی هم توافق ندارند ولی به لحاظ ایدهئولوژیک به ناسیونالیزم مرکزگرا دچار هستند و این گمانِ غلط را دارند که گویا جمهوری اسلامی هم مشکلی با ناسیونالیزمِ فارس دارد در صورتی که جمهوریاسلامی در فرصت مناسب از حربهی ناسیونالیزمِ فارس هم استفاده میکند و تجربهی سرکوب قیام عربها و همچنین واکنشها به مناقشات بین ایران و کشورهای عربی همسایه نشان میدهد که محاسبهی غلطی نکرده و اقشاری که همچنان به ناسیونالیزم و شوینیزمِ آریایی و لیبرالیزم عقبماندهی سیاسی گرفتار هستند به وقتاَش سربازان و متحدان جمهوریاسلامی و هر دولت دیکتاتوریِ دیگری علیه هر گونه قیام آزادیخواهانهی اقوام و اقلیتهای ملی مختلف هستند. به این ترتیب هر جنبشی در ایرانِ کنونی اگر مسالهی اقوام و ملل ساکن منطقهی سرزمینیِ ایران را در نظر نگیرد اصولا قادر نیست تحولی دموکراتیک ایجاد کند.[2]
اما در سوی دیگر یعنی در جبههی عربها هم نیروهایی حضور دارند که در قالب گروههای سیاسی فعالیت میکنند که برنامه و هدف سیاسی خود را دفاع از حقوق مردم عرب تعریف میکنند. همانطور که ذکر شد ظلم و ستمی که بر خلق عرب وارد آمده اکنون غالبا توسط اقشار متوسط، خرده بورژوازی و بورژوازی وابسته به دولت مرکزی به صورت پراکنده و در چهارچوبهای ملیگرایی(ناسیونالیزمِ) عربی و همچنین واکنشهایی به مذهب مسلط شیعه و در قالب انواع سُنیگرایی نمایندهگی میشود. بخشی از بورژوازی وابستهی عرب(همچون همتایانِ کُرد و تُرکِ خود) هم در همبستهگی با دیگر نیروهای رفرمیستِ حکومتی و مستقل، با طرح مسالهی فدرالیسم یا جداییطلبی تلاش میکنند از همهی تضادهای ملیگرایانه و مذهبی برای پیشبُرد اهداف خود استفاده کنند و در این راه حتا قائل به تحریف جنبش مردم عرب در راستای طرح و برنامهی اصلاحطلبان جمهوری اسلامی هم هستند.[3]
جنبش اخیر عربها در اهواز اما همچون خیزش دیماه اساسا بر اعتراضات اقشار حاشیهای استوار است و به گمان این نگارنده جنبشهای خلقهای تحت ستم اساسا در همین چهارچوب رخ میدهند و رمز بیاعتنایی و سانسور خیزش دیماه و خیزش اخیر عربهای اهواز و دیگر خیزشهای حاشیهی مرکزگرایی آریایی-شیعی از سوی طبقهی متوسط و ارگانهایش در همین نهفته است. جنبش فرودستان اقتصادی و ملی و منطقهای و نژادی و مذهبی و … همگی مشمول چنین حذف و طردی خواهند بود مگر اینکه در خدمت و حاشیهی مرکزگرایی آریایی-شیعی و بورژوازی همبسته با آن قرار بگیرند.
واکنشها به انواع حوادث در اهواز نشان داد که ترفندِ تجزیههراسی به درجهی بالایی از باورمندی در میان اقشار مختلف جامعهی ایران نفوذ دارد و لازم است که از زوایای مختلف به دلایل آن توجه کرد. در این یادداشت صرفا به موقعیت عربها به عنوان «متهم» و هدف/عامل اصلیِ این تجزیهْهراسی پرداخته شد. وضعیت عربهای ایران در متن عربستیزیِ ملیای که از عناصر ایدهئولوژیک «ایران» محسوب میشود برای تحلیل مبارزات سیاسی و اجتماعی در منطقهی خوزستان دارای اهمیت خاص است و از این جهت در این یادداشت سعی شد در حدی مختصر به آن پرداخته شود. و همچنین تلاش برای به خدمت گرفتن لرها در ارتش پانایرانیسم و در عین حال اتهام به سوی لرهای ساکن منطقه با عنوان «لریزاسیون» بدون توجه به تبعات آن از سوی برخی نیروهای شوینیست عرب در خیزش اخیر مورد توجه قرار گرفت.
[1] به عنوان نمونه شوینیزم عربی تغییر ترکیب جمعیتی را جدا از کارکرد سرمایهدارانهی رژیمهای پهلوی و جمهوری اسلامی میبیند و به این ترتیب تضاد را به جدال عرب و فارس تقلیل میدهد تا هویت سیاسی خود را موجه جلوه دهد.
[2] در جنبش پساانتخاباتیِ سال1388 تحت هژمونیِ اصلاحطلبان نیز با بیتوجهی به مسالهی ملی و در واقع تغذیه از ناسیونالیزمِ فارس بود که مانع جلب همدلی و همراهی اقوام و مللِ مختلف شد.
[3] نمونهاش را درطیفهای نزدیک به اصلاحطلبان یا اخیرا فعالیتهای چشمگیر نزدیکان به امامهای جمعه در اهواز میتوان جستوجو کرد.