شاخ مادح نظری شهناز ماکسی دکلته آستین جدای چاکدار قرمزش را پوشید و توی آینه قدی خودش را برانداز کرد. گشادی چاکها به اندازه بود و از فراخی گردن، شانه، سینه و چاک دامن راضی بود. این نخستین باری بود...
بیشتر بخوانیدآیهها انوشه رحیمی نزدیک سحرگاه بود که به خانه رسید. بسمالله گفت و کلید را در قفل در چرخاند. خسته بود و گرسنه. کفشهایش را که در جاکفشی پشت در گذاشت، از شیشه الکل روی جاکفشی، به دستهایش اسپری زد...
بیشتر بخوانیدماه طلا داستان کودکان سولماز سلیمانزاده ماهی کوچولوی سفید پشت سنگ خودش رو پنهون کرده بود و ماهیها رو تماشا میکرد. چشمش به ماهی قرمزی که بالههای طلا ییش موقع عشوهگری میدرخشید، افتاد. دلش پر زد. از پشت سنگ پرید...
بیشتر بخوانید«عدد π» آریو فرخپژوه «هیس، ساکت باشین! صدای پرندهها رو از بالای ابرها میشنوید؟ به ما نزدیک میشن. گمونم یه دسته پرندهی مهاجرن. نمیتونم ببینمشون. لعنتی، این آسمون بیخورشید و این برهوت، از وقتی اینجاییم خورشید رو ندیدیم.» زنِ درمانگر...
بیشتر بخوانیدترافیک بعدازظهر مهنوش ریاحی گیج و مبهوت مانده بود؛ آن دیگری هم. از همه عجیبتر، اطرافیان بودند. بعدترش هم، هرچه بالا را نگاه کرده و داد و فریاد کشیده بودند، انگار نمیشنید. یکیشان پرسید: اینا چرا اینجوریین؟ آن دیگری دور...
بیشتر بخوانیدداستان «توی پستو» آذر نوری حاج آقا رضی تکیه به تخت، دست به زانو نشسته بود. روی تخت بالایی حجت کله خر یک دستاش را اهرم کرده بود زیر سرش و در حالیکه درازکش با دست دیگر تسبیح میگرداند، رو...
بیشتر بخوانیدجزیرهی سرگردانی ژیلا واله کرانهی سفیدی از صدف و مرجان های خرد شده، میزبان اقیانوسی است از تلاقی رنگها. جایی آبی، جای دیگر سبز زمردی، گوشهای فیروزهای، و آن دورترها، آنجا که زمین آبی به آسمان میرسد، رقابتی است بینظیر. دو نقاش،...
بیشتر بخوانیدشاخ مادح نظری شهناز ماکسی دکلته آستین جدای چاکدار قرمزش را پوشید و توی آینه قدی خودش را برانداز کرد....
بیشتر بخوانیددستهای بچههای کثیف The Hands of Dirty Children By: Alejandro Puyana مترجم: زهره واعظیان ما رو '' نُه دیوونه'' خطاب...
بیشتر بخوانیدچگونه سوپرایگو را آموزش دهیم تا به جای پایین کشیدن؛ موجب رشد و تعالی ما شود؟ دو سال گذشته بسیار...
بیشتر بخوانید"پلههایی برای نرسیدن" شهرزاد بنیادی دوباره زمانبندیام اشتباه از آب درآمد. نمیدانم چرا این یک دقیقه را هر بار کم...
بیشتر بخوانیدبرج مادح نظری میانه آسمان و زمین، چنگ انداخته بودم لای صفحه های سیمانی پیچ شده به برج و جای...
بیشتر بخوانیدگاهی اوقات زندگی کردن از هر نظر دشوار می شود، یک دفعه تنگناهای اقتصادی، محیط کاری بد و روابط خانوادگی...
بیشتر بخوانیدشورتکها مریم صدیق بالاخره که چه؟ باید بنویسی. قول دادهای. زیر لب به خودت ناسزا میگویی برای این قول. چند...
بیشتر بخوانیدبا درود و احترام: هر ساله، موقع اعلام نتایج مدارس نمونه دولتی که میشد، دل من از دل پدرمادر ها...
بیشتر بخوانیدچگونه سوپرایگو را آموزش دهیم تا به جای پایین کشیدن؛ موجب رشد و تعالی ما شود؟ دو سال گذشته بسیار...
بیشتر بخوانیدشاخ مادح نظری شهناز ماکسی دکلته آستین جدای چاکدار قرمزش را پوشید و توی آینه قدی خودش را برانداز کرد. گشادی چاکها به اندازه بود و از فراخی گردن، شانه،...
بیشتر بخوانیدآیهها انوشه رحیمی نزدیک سحرگاه بود که به خانه رسید. بسمالله گفت و کلید را در قفل در چرخاند. خسته بود و گرسنه. کفشهایش را که در جاکفشی پشت در...
بیشتر بخوانیدماه طلا داستان کودکان سولماز سلیمانزاده ماهی کوچولوی سفید پشت سنگ خودش رو پنهون کرده بود و ماهیها رو تماشا میکرد. چشمش به ماهی قرمزی که بالههای طلا ییش موقع...
بیشتر بخوانید«عدد π» آریو فرخپژوه «هیس، ساکت باشین! صدای پرندهها رو از بالای ابرها میشنوید؟ به ما نزدیک میشن. گمونم یه دسته پرندهی مهاجرن. نمیتونم ببینمشون. لعنتی، این آسمون بیخورشید و...
بیشتر بخوانیدترافیک بعدازظهر مهنوش ریاحی گیج و مبهوت مانده بود؛ آن دیگری هم. از همه عجیبتر، اطرافیان بودند. بعدترش هم، هرچه بالا را نگاه کرده و داد و فریاد کشیده بودند،...
بیشتر بخوانیدداستان «توی پستو» آذر نوری حاج آقا رضی تکیه به تخت، دست به زانو نشسته بود. روی تخت بالایی حجت کله خر یک دستاش را اهرم کرده بود زیر سرش...
بیشتر بخوانید© 2019 مجله شهروند دالاس